1 نه هر که زمانه کار او دربندد فریاد و جزع بر آسمان پیوندد
2 بسیار کسا که اندرونش چون رعد مینالد و چون برق لبش میخندد
1 ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
2 بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
1 اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد در شکوه
2 زبان درکش ای مرد بسیار دان که فردا قلم نیست بر بی زبان
1 متقلب درون جامه ناز چه خبر دارد از شبان دراز
2 عاقل انجام عشق میبیند تا هم اول نمیکند آغاز
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت