1 قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور که نیست خانهٔ زنجیر بیصدا معمور
2 وجود عاریت آیینهدار تسلیم است مخواه غیر خمیدن ز پیکر مزدور
3 محیط فال حبابی نزد ز هستی من نماید آینه ام را مگر سراب از دور
4 به یاد جلوه قناعتکن و فضول مباش که سخت آینه سوز است حسن خلوت طور
5 نقاب معنی مطلوب از طلب واکرد قدح دماندن خمیازه بر لب مخمور
6 شه سریر یقین شد کسی که چون حلاج فراشت از علم دار رایت منصور
7 در این جنونکده حیرتطراز عبرتهاست کمال باقی یاران به دستگاه قصور
8 گزیرنیست به زبر فلک ز شادی وغم به نوش و نیش مهیاست خانهٔ زنبور
9 سفال خویش غنیمت شمر که مدتهاست شکست چینی مو ریخت ازسر فغفور
10 در آب ملک قناعت که میخرند آنجا غبار شوکت جم سرمه وار دیده ی مور
11 به چشم عبرت اگر بنگری نخواهی دید ز جامه جز کفن ، از خانهها ، به غیر قبور
12 اگر نه کوری و غفلت فشرده مژگانت گشاد چشم مدان جز تبسم لب گور
13 گواه غفلت آفاق کسب آگاهیست همان خوش است که باشد به خواب دیده ی کور
14 زبان ز حرف خطا محو کام به بیدل به هرزه چند کشی دست از آستین شعور
دیدگاهها **