نگسست عهد صحبت، می از هوای باران از کلیم غزل 515

کلیم

کلیم

کلیم

نگسست عهد صحبت، می از هوای باران

1 نگسست عهد صحبت، می از هوای باران آری همیشه باشد برق آشنای باران

2 در روز ابر باید ساغر شمرده خوردن یعنی بود برابر با قطره های باران

3 افکنده اند بر ابر مستان سر برهنه همچون حباب دستار در رونمای باران

4 در کشور گلستان گلبن اگر چه شاهست از گل گرفته کاسه، باشد گدای باران

5 بیداد پاک طینت بر دل گران نباشد بر سینه می توان خورد تیر جفای باران

6 در گلستان کشمیر هر روز کامیابست چشم از جمال ساقی گوش از صدای باران

7 میخانه آستانش گل شد ز سجده ما از بسکه هست ما را بر سر هوای باران

8 سازم بآب حیوان گاهی که می نباشد در خشکسال باشد شبنم بجای باران

9 ساقی بمی پرستان دارد کلیم دایم احسان بی تقاضا همچون عطای باران

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر