نه پیمان بسته‌ای با از اوحدی مراغه‌ای غزل 808

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

نه پیمان بسته‌ای با من؟ که در پیمان من باشی

1 نه پیمان بسته‌ای با من؟ که در پیمان من باشی من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی

2 چو تن در محنتی افتد، تنم را باز جویی دل چو جانم زحمتی یابد، تو جان جان من باشی

3 چراغ دیدهٔ گریان خویشت گفته بودم من چه دانستم که داغ سینهٔ بریان من باشی؟

4 غمت خون دل من خورد و او را غم نخوردی تو دلم را غم بباید خورد، اگر جانان من باشی

5 چه گویی؟ هیچ بتوانی که بی‌غوغای همجنسان مرا روزی بپرسی، یا شبی مهمان من باشی؟

6 کباب از دل کنم حاضر، شراب از خون چشم آرم وزین نعمت بسی یابی، اگر بر خوان من باشی

7 ز من گر خرده‌ای آمد، توقع دارم از لطفت کزان جزوی نیاری یاد و کلی آن من باشی

8 به آب چشم و بیداری ترا میخواهم از یزدان چه باشد گر تو نیز آخر دمی خواهان من باشی؟

9 ندارم آستین زر، که در پایت کنم، لیکن پر از گوهر کنم راهت، چو در دامان من باشی

10 غلامست اوحدی، چون من، غلامان ترا لیکن ز سلطانان نیندیشم، اگر سلطان من باشی

عکس نوشته
کامنت
comment