1 یک روز نباشد که تو با کبر و منی صد تیغ جفا بر من مسکین نزنی
2 آن روز که کم باشد آن ممتحنی از کوه پلنگ آری و در من فگنی
1 باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
2 باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
1 از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود
2 آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود وان عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود
1 راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست
2 نفس اماره و لوامهست و دیگر ملهمه مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهنست