- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد ببند دل به نوای جهان چنان که نبندد
2 نگاه تا مژه بستن ندارد آنهمه فرصت گمان مبر در نیرنگ این دکان که نبندد
3 زکشت تفرقهٔ دهر حاصلیکه تو داری چو تخم اشک از آن خوشه کن گمان که نبندد
4 دوباره سلسلهٔ اتفاق حسن و جوانی هزار بار نمودند امتحان که نبندد
5 خیال گردن آزادگان، مصور فطرت اگر به خامه دهد تاب ریسمان که نبندد
6 به ذوق مطلب نایاب زنده است دو عالم تو غافل از عدمی دل بر آن میان که نبندد
7 دماغ ناز به هرجاست نقشبند غرورش حنا اگر همه خونم دهد نشان که نبندد
8 بهار نیز به هر غنچه بسته است دل اینجا در این چمن چه کند بلبل آشیان که نبندد
9 لب شکایت اگر وا شود به وصف خموشی چه بیرها به همان یک دو برگ پان که نبندد
10 خیال جستهٔ عنقاست مصرعی که ندارم ز معنیام چه گشاید کسی جز آن که نبندد
11 همینکمند علایق که بسته چین فسردن توگر ز وهم برآیی چه نردبان که نبندد
12 جهان به سرمه گرفت اتفاق معنی بیدل حدیث عشق چه صنعت کند زبان که نبندد