1 نوبهار آمد که رسوایی به زهد ما بخندد غنچه صد برگ عیش از سایه صهبا بخندد
2 بیدل ما در گلستان وفا کی میتواند شبنمی پنهان بگرید غنچهای رسوا بخندد
1 سیرکن نو رسیده ما را وحشت آرمیده ما را
2 ای کبوتر دچار باز شوی دیده ای نور دیده ما را
1 صبح است مست باده دوشینه هوا چاک است از تبسم گل سینه هوا
2 پر می زند چو باز شکاری قدح ز موج بال تذرو دیده در آیینه هوا
1 گردش چشم تغافل ساغر لبریز ما اشک گلگون است در راه طلب شبدیز ما
2 در شهادت رگ برآورده است هر مویی زتن نشتری دارد ز هر مژگان به کف خونریز ما