نوبهار آمد ولی بی‌دوستان از وحشی بافقی غزل 338

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

نوبهار آمد ولی بی‌دوستان در بوستان

1 نوبهار آمد ولی بی‌دوستان در بوستان آتشین میلیست در چشمم نهال ارغوان

2 تا گل سوری بخندد ساقی بزم بهار ریخت در جام زمرد فام خیری زعفران

3 غنچه کی خندد به روی بلبل شب زنده‌دار گر نیندازد نسیم صبح خود را در میان

4 بر سر هر شاخ گل مرغی خوش الحان و مرا مهر خاموشیست چون برگ شقایق بر زبان

5 غنچه با مرغ سحر خوان سرگران گردیده بود از کناری باد صبح انداخت خود را در میان

عکس نوشته
کامنت
comment