1 با ما نه نم اشکی ونی چشم تری بود لبریز خیال توگداز جگری بود
2 افسوس که دامان هوایی نگرفتیم خاکستر ما قابل عرض سحری بود
3 دل رنگ امیدی ندمانیدکه نشکست عبرتکدهام کارگه شیشهگری بود
4 چون اشک دویدیم و به جایی نرسیدیم خضرره ما لغزش بیپا و سری بود
5 هر غنچه که بیپرده شد آهی به قفس داشت اینگلشن خونگشته طلسم جگری بود
6 کس منفعل تلخی ایام نگردید در حنظل این دشتگمان شکری بود
7 دیدیمکه بیوضع فنا جان نتوان برد دیوانگی آشوب و خرد دردسری بود
8 بیچشم تر اجزای فناییم چو شبنم تا دیده نمی داشت ز ما هم اثری بود
9 دل خاک شد و عافیتی نذر هوسکرد این اخگر واسوخته بالین پری بود
10 نیک و بد عالم همه عنقاصفتانند بیدل خبر از هرکه گرفتم خبری بود