1 هیچ صحبت مباد با عامت که چو خود مختصر کند نامت
2 صحبت عام در بهشت ، آباد مرگ بهتر ، که مرگ عامی باد
1 کسی که دل به سر زلف یار در بندد بروی عقل در اختیار در بندد
2 چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش به آب دیده همه رهگذار در بندد
1 مخور ای دل غم بسیار مخور ور خوری جز غم دلدار مخور
2 نه غم یار عزیزست؟ آن نیز اگرت هست نگهدار مخور