1 نو بهار آمد دلم فال شکفتن می زند بوی گل بر آتش افسرده دامن می زند
2 نیست آسان خاطر جمعی پریشان ساختن می گذارد برق تا خود را به خرمن می زند
3 اشک طوفان کوششی از بهر تعمیرم فرست سیل بی پرواست طبل آرمیدن می زند
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا