1 هیچ فرصت ورای آن مطلب که کسی مرگ دشمنان بیند
2 تا نمیرد یکی به ناکامی دیگری دوستکام ننشیند
3 تو هم ایمن مباش و غره مشو که فلک هیچ دوست نگزیند
4 شادکامی مکن که دشمن مرد مرغ، دانه یکان یکان چیند
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت
2 چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم