-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او
2 پرتو مهر روی او تا نشود دلیل جان جان نکند عزیمت دیدن مهر روی او
3 دل کششی نمیکند هیچ مرا به سوی او تا کششی نمیرود سوی دلم ز سوی او
4 تا که شنیدهام کا او دارد آرزوی من نمیرود ز خاطرم یک نفس آرزوی او
5 چون ز زبان ماست او هر نفسی به گفتگو پس همه گفتگوی ما باشد گفتگوی او
6 تا که نبد ازو طلب طالب او کسی نشد این همه جستجوی ما جمله ز جستجوی او
7 هست همه دل جهان در سر زلف او نهان هر که دلی طلب کند کو بطلب ز موی او
8 بس که نشسته روبرو با دل خوپذیر من دل بگرفت جملگی عادت و خلق و خوی او
9 قدر نبات یافت آب از اثر مصاحبت گُل چو شود قرین گِل گیرد رنگ و بوی او
10 مست و خراب او منم جام شراب او منم نیست به غیر من کسی میکده و سبوی او
11 می ز سبوی او طلب آی ز جوی او طلب بحر شود اگر کسی آب خورد ز جوی او
12 مغربی از شراب او گشت چنانکه از سحر تا به فلک همیرسد نعره و های و هوی او