هیچکس به خویشتن ره نبرد به از شمس مغربی غزل 152

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او

1 هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او

2 پرتو مهر روی او تا نشود دلیل جان جان نکند عزیمت دیدن مهر روی او

3 دل کششی نمیکند هیچ مرا به سوی او تا کششی نمی‌رود سوی دلم ز سوی او

4 تا که شنیده‌ام کا او دارد آرزوی من نمی‌رود ز خاطرم یک نفس آرزوی او

5 چون ز‌ زبان ماست او هر نفسی به گفتگو پس همه گفتگوی ما باشد گفتگوی او

6 تا که نبد ازو طلب طالب او کسی نشد این همه جستجوی ما جمله ز‌ جستجوی او

7 هست همه‌ دل جهان در سر زلف او نهان هر که دلی طلب کند کو بطلب ز موی او

8 بس که نشسته روبرو با دل خوپذیر من دل بگرفت جملگی عادت و خلق و خوی او

9 قدر نبات یافت آب از اثر مصاحبت گُل چو شود قرین گِل گیرد رنگ و بوی او

10 مست و خراب او منم جام شراب او منم نیست به غیر من کسی میکده و سبوی او

11 می ز سبوی او طلب آی ز جوی او طلب بحر شود اگر کسی آب خورد ز جوی او

12 مغربی از شراب او گشت چنانکه از سحر تا به فلک همی‌رسد نعره و های و هوی او

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر