- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسون سازت دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت
2 نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری که بینم در کمینگاه نظر سد ناوک اندازت
3 همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت
4 چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نیفتادی که آساید کسی در سایهٔ سرو سرافرازت
5 من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم که سر درخانهٔ جان کرد عشق خانه پردازت
6 ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت