- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کس طاقت آن لمعهٔ رخسار ندارد آیینه همین است که دلدار ندارد
2 سحرست چه گویم که شود باور فطرت من کارگه اویم و او کار ندارد
3 گرداندن اوراق نفس درس محالست موج آینهپردازی تکرار ندارد
4 آیینه ز تمثال خس و خار مبراست دل بار جهان میکشد و عار ندارد
5 چون نقش قدم برسرما منت کس نیست این خواب عدم سایهٔ دیوار ندارد
6 پیچیده در و دشت ز بس لغزش رفتار تا موج گهر جادهٔ هموار ندارد
7 اقبال دنائت نسبان خصم بلندیست غیر از سر خویش آبله دستار ندارد
8 چون لاله دو روزی به همین داغ بسازید گل در چمن رنگ وفا بار ندارد
9 شب رفت و سحر شد به چه افسانه توان ساخت فرصت نفس ساخته بسیار ندارد
10 بیدل به عیوب خود اگر کم رسی اولیست زان آینه بگریز که زنگار ندارد