دگر به وسوسه توبه‌ام دماغ از قدسی مشهدی غزل 212

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

دگر به وسوسه توبه‌ام دماغ نماند

1 دگر به وسوسه توبه‌ام دماغ نماند بپار باده که نوری درین چراغ نماند

2 بهار ناله ز منقار بلبلی نشکفت ز باد تفرقه، گویی گلی به باغ نماند

3 گذشت وصل و به جز حسرتی به دل نگذاشت به یادگارم ازان شعله غیر داغ نماند

4 نه ریخت ساقی وصلش، نه کس لبی تر کرد به حیرتم که چرا باده در ایاغ نماند

5 ز تاب آتش دل خون نمانده در دیده فغان که جام مرا رشحه فراغ نماند

6 چو دل به دامن زلف تو دست زد قدسی چو پیک دیده، سراسیمه در سراغ نماند

عکس نوشته
کامنت
comment