نه مژگانست کز خونابه از فضولی بغدادی غزل 258

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

نه مژگانست کز خونابه دل لاله گون کردم

1 نه مژگانست کز خونابه دل لاله گون کردم ازان گل خار خاری داشتم از دل برون کردم

2 ز ذکر حلقه گیسوی خوبان لب فرو بستم هوا را ترک دادم قطع زنجیر جنون کردم

3 ز چاک سینه آب دیده را ره بر جگر دادم نشاندم آتش دل چاره سوز درون کردم

4 بیاد لعل خوبان بود پر خون کاسه چشمم نهادم روی در راه ورع وانرو نگون کردم

5 دل صد پاره ام را بود طغیانی بحمدالله ز بس کش ریختم خون پاره آنرا زبون کردم

6 بآب دیده نقش درد دل از لوح جان شستم بنای محنت و غم را خراب از سیل خون کردم

7 بترک عشق میلی داشتم در دل ولی اندک ز بسیاری طعن آن میل اندک را فزون کردم

8 سپردن دل بچین گیسوی خوبان خوش صورت خطایی بوده است ادراک این معنی کنون کردم

9 فضولی بس که بی هوشم ز جام شوق آزادی نمی دانم که تدبیری بلای عشق چون کردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر