1 هر قدر به بزم دوش بنواخت مرا از آتش غم چو شمع بگداخت مرا
2 کز لطف زیاد یار بیگانه شناس معلوم بشد که هیچ نشناخت مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گویند که در شرع نبی باده حرام است در کیش من آن باده که بی دوست به جام است
2 کس روز وصال تو نداند که کدام است کآن روز همان صبح نگشته است که شام است
1 دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟ در راه تو دادیم هم آن را و همین را
2 چین سر زلف تو گشودند و ندانم یا آن که گشودند سر نافه ی چین را
1 بر سر رحم آسمان و یار به کین است آه که دشمن چنان و دوست چنین است
2 نرگس او رهزن دل آفت دین است شیفته ی چشم او هم آن وهم این است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **