1 نه زهره که از غمت بنالم به کسی یا از تو شکایتی شکالم به کسی
2 جان رشوه دیده می دهد [اما] اشک پیدا نکند صورت حالم به کسی
1 هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند
2 جز در مثال بردن خطی ز عارضت نقاش عشق را سر پرگار نشکند
1 شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون
2 نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون
1 ای حکم تو چون قضای مبرم در زیر نگین گرفته عالم
2 خورشید ملوک نصرة الدین ای ذات تو نصرت مجسم