نه آنچنان شده محو خیال از فضولی بغدادی غزل 261

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم

1 نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم که کس نشان ز وجودم دهد بجز سخنم

2 خیال موی میان بتان ضعیفم ساخت چنانکه گشت گران بار روح بر بدم

3 بران سرم که کنم ترک جان و تن که ز درد بتنگ آمده جانم بجان رسیده تنم

4 حجاب هستی من مانعست وصل ترا شکایت از که کنم در میان رقیب منم

5 بخون دل شده ام غرقه تا جدا زان گل چو لاله داغ دل آتش زده بپیرهنم

6 غریب ملک وجودم نمی دهد هرگز بدل قرار اقامت توجه وطنم

7 ز لوح صورت حالم بخوان حکایت عشق ز من مپرس که من بی خبر ز خویشتنم

8 طبیب چاره دردم مکن که دور از دوست من آن نیم که بود آرزوی زیستنم

9 چو زلف یار فضولی خوشم که در ره عشق شکستگیست شعارم فتادگیست فنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر