1 نه ذوق من از وصل نگاری دارم نه شوق گل و سیر بهاری دارم
2 کافیست مرا همین که در کنج غمی بنشسته خیال چون تو یاری دارم
1 ما را که با تو غیر وفا در میانه نیست بی جرم می کشی تو و هیچت بهانه نیست
2 از دل کدام شب که مرا خون روانه نیست باشم شهید عشق وجزاینم نشانه نیست
1 ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است چون طاقت تغافل بیجا نمانده است
2 دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است
1 گرنه گل ناله ای از مرغ چمن گوش کند ناله را مرغ چمن به که فراموش کند
2 نالم از دیده تر تابکی از مشت خسی هر نفس آتشی افروزم و خاموش کند