1 نه گردون بلندی نی زمین پستی خویشم چو شمع از پای تا سر پشت پای هستی خویشم
2 نوا سنج چه مضراب است ساز فرصتم یارب که دارد تا جبین غرق عرق تردستی خویشم
3 نفس هرگام مینا میزند بر سنگ میگوید به این دوری که دارم بیدماغ مستی خویشم
4 ندارم جوهر عزمی که احرام نشان بندم ز یأس آماجگاه ناوک بی شستی خویشم
5 بیاض نسخهٔ دیگر نیامد در کفم بیدل درتن مکتب تحیر خوان خط دستی خویشم
دیدگاهها **