جز بمی هیچ دل از بند غم آزاد نشد از کلیم غزل 318

کلیم

کلیم

کلیم

جز بمی هیچ دل از بند غم آزاد نشد

1 جز بمی هیچ دل از بند غم آزاد نشد خط آزادی ما جز خط بغداد نشد

2 از سخن حال خرابم نشد اصلاح پذیر همچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد

3 گرچه نقش قدم و سایه و ما همکاریم کس چو من در فن افتادگی استاد نشد

4 معنی بکر تراشی چه بود، کوه کنی خامه فکر کم از تیشه فرهاد نشد

5 هر زمان بر سر فرزند سخن می لرزم در جهان کیست که دلبسته اولاد نشد

6 بخت مزدور سپهر است ازو شکوه مکن هر کرا شاه کشد دشمن جلاد نشد

7 شید این جذبه که در صید خلایق دارد مهره سبحه چرا دانه صیاد نشد

8 در قبول نظر خلق مجو آسایش بنده هر گاه که دلخواه شد آزاد نشد

9 ما همین تنگدلیم از غم خود ورنه کلیم در جهان نیست کسی کز غم من شاد نشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر