نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد از کلیم غزل 273

نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد

1 نه رحم کرد که خون دل خراب نخورد غرور او ز سفال شکسته آب نخورد

2 بقتل گاه وفا تا شهید او نشدم دهان تیغ بخندید و تیر آب نخورد

3 تن ضعیف مرا کم مبین که این رشته بدست حادثه صد ره فتاد و تاب نخورد

4 بروز باده مخور می کشی زچرخ آموز که روز تا نگذشت از شفق شراب نخورد

5 زچشم حیرت عاشق نهان توئی ورنه کدام غنچه که بادیش بر نقاب نخورد

6 کباب حسن توام قدر خط نکو دانم ز سایه ذوق نکرد آنکه آفتاب نخورد

7 زهیچ کوچه ای آن ترک لشکری نگذشت که موج خون شهیدانش بر رکاب نخورد

8 کلیم لطف ازو دیده ای که می خواهی ز شعله شکوه مکن گر غم کباب نخورد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر