1 آسودگی از محن ندارد مادر آسایش جان و تن ندارد مادر
2 دارد غم و اندوه جگرگوشه خویش ورنه غم خویشتن ندارد مادر
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
2 نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
1 دیگران از صدمه اعدا همینالند و من از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
2 سستعهد و سردمهرند این رفیقان همچو گل ضایع آن عمری که با این سستعهدان سر کنی
1 تو ای آتشین زهره کز تابناکی فروزان کنی بزم چرخ کهن را
2 برون افکنی از پی دلفریبی از آن نیلگون جامه، سیمینهتن را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **