1 آسودگی از محن ندارد مادر آسایش جان و تن ندارد مادر
2 دارد غم و اندوه جگرگوشه خویش ورنه غم خویشتن ندارد مادر
1 ای مشک سوده گیسوی آن سیمگونتنی؟ یا خرمن عبیری یا پار سوسنی؟
2 سوسن نهای که بر سر خورشید افسری گیسو نهای که بر تن گلبرگ جوشنی
1 عیبجو دلدادگان را سرزنشها میکند وای اگر با او کند دل آنچه با ما میکند
2 با غم جانسوز میسازد دل مسکین من مصلحت بین است و با دشمن مدارا میکند
1 ساختم با آتش دل لالهزاری شد مرا سوختم خار تعلق نوبهاری شد مرا
2 سینه را چون گل زدم چاک اول از بیطاقتی آخر از زندان تن راه فراری شد مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به