- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه مقامی که در آن زاد سفر تازه کنیم نه غباری که از آن سرمه نظر تازه کنیم
2 سوی این بادیه هرگز نوزیدست نسیم سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
3 همه از شعله چو پروانه پر انداخته ایم وز طپیدن نتوانیم که پر تازه کنیم
4 تشنه دارند به بحر و دم آبی ندهند خود لب خشک به خوناب مگر تازه کنیم
5 کی بود یار سفر کرده ما بازآید جان مشتاق از آن سینه و بر تازه کنیم
6 خلق را فتنه این شهر فراموش شده زخم پنهان بنماییم و خبر تازه کنیم
7 وقت آن شد که می از ساغر خورشید زنیم لبی از خنده شادی چو سحر تازه کنیم
8 شمس دین اختر اعظم به سعادت خواهیم نوبت سلطنت شمس و قمر تازه کنیم
9 بنده باشیم و ملوکانه حکومت رانیم روش دیگر و آیین دگر تازه کنیم
10 به تضرع کله فقر ز سر برداریم پادشاهانه همه تاج و کمر تازه کنیم
11 نقش امید «نظیری » به جهان نتوان یافت به که این تخته بشوییم و ز سر تازه کنیم