- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
2 به شرط آن که منت بنده وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی
3 میان ما و شما عهد در ازل رفتهست هزار سال برآید همان نخستینی
4 چو صبرم از تو میسر نمیشود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی
5 به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من هزار بگزینی
6 به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
7 تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
8 لگام بر سر شیران کند صلابت عشق چنان کشد که شتر را مهار دربینی
9 ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی
10 مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی