1 هرگز دل من به عیش فیروز مباد بی ناله زار و آه جانسوز مباد
2 گر روز خوش اینست که یاران دارند یارب شب محنت مرا روز مباد
1 حیف از تو که ارباب سخن را نشناسی از مرغ چمن زاغ و زغن را نشناسی
2 عمریست نفس سوخته ام حیف بسی هست کز مرغ قفس مرغ چمن را نشناسی
1 مرا کام دل گر زیاری برآید خوشم، گر پس روزگاری برآید
2 زهم گر بر آید دو عالم چه پروا مبادا که یاری ز یاری برآید
1 دو هفته شد که زمن یار سرگران دارد بطاقتی که ندارم مگر گمان دارد
2 نگاه گرم برویت که می تواند کرد چنین که روی ترا شرم در میان دارد