1 نه همین دام و نه دانه بسیار است در هوا آشیانه بسیار است
2 لب خاموش و خلق بدنامند گفتگو پر بهانه بسیار است
3 راستیها به کیش پیر جنون یک کمان را دو خانه بسیار است
4 خون خود ریختن مروت نیست خلق را هم بهانه بسیار است
1 هوا گلشن به گلشن می کشد دیوانه ما را زخون توبه موج گل کند پیمانه ما را
2 شرابت دام می چیند تغافل جام می بخشد به ما گر واگذارد دل وفا بیگانه ما را
1 از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت مجنون برای آینه زنجیر می گداخت
2 آه دل شکسته اگر دیر می گرفت پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب