- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگارا تا ترا دیدم دل اندر کس نمی بندم ز خوبان منقطع کردی بری از خویش و پیوندم
2 بجز تو گر دل و جان را بود آرام و پیوندی دگر با دل نیارامم دگر با جان نپیوندم
3 تو داری روی همچون گل من شوریده چون بلبل برنگی از تو خشنودم ببویی از تو خرسندم
4 تو خورشیدی ز من پنهان و من با اشک چون باران گهی چون ابر می گریم گهی چون برق می خندم
5 چنان از آب چشمم تر که همچون عود در مجمر نسوزم گر بیندازی در آتش همچو اسپندم
6 درخت صبر بنشاندم، چو دیدم مرغ دل بی تو بشاخ او تعلق کرد، از آنش بیخ برکندم
7 بلطف و حسن و زیبایی و عشق و صبر و شیدایی ترا شیرین نباشد مثل و خسرو نیست مانندم
8 اگر چون دوستان بر من کنی امری بجان (و تن) ز تو ای دلستان بر من چه حکم آید که نپسندم
9 مگر خورشید روی تو شعاعی بر من اندازد که بر خاک درت خود را بسی چون سایه افگندم
10 ز بخت این چشم می دارم کزین پس شاخ نومیدی نیارد تخم امیدی که اندر دل پراگندم
11 ز استاد و پدر میراث و علمم هست عشق تو اگر نااهل شاگردم و گر ناجنس فرزندم
12 همه دیوانگان را بند زنجیرست و این طرفه که در زنجیر عشق تو دل دیوانه شد بندم
13 درین عشقی ز جان خوشتر مرا از صد جهان خوشتر عدوی جان ستان خوشتر زیاری کو دهد پندم
14 بکوی سیف فرغانی اگر آیی بصد ناز آ خرامان از درم باز آ کت از جان آرزومندم