1 نکو، ز چشم دل، از صحبت بدان افتد شکر ز تلخی بادام از دهان افتد
1 سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست
2 بسکه پربار از گل صدرنگ حسرت گشته است سر نهاده بر زمین، در هر قدم شاخ زریست
1 گداخت آتش عشق تو مغز جان مرا گشود درد تو طومار استخوان مرا
2 نه آنچنان ز غمت روزگار من تلخ است که آورد بزبان غیر، داستان مرا
1 با نازکی حسن تو، کی تاب حجاب است برروی تو، افروختن چهره نقاب است!
2 از آتش آن چهره، دل سنگ گدازد تا دیده ترا، خانه آیینه خراب است