1 نبکست بکس بخویش نیکی کردن آزار کسست خویشتن آزردن
2 القصه بخویش میکنی آنچه کنی نیکی و بدی بکس نشاید کردن
1 سبزهٔ خط تو دیدن چه خوش است در بهار تو چریدن چه خوش است
2 در جمالت نگرستن چه نکوست گل زگلزار تو چیدن چه خوشست
1 تجلی چون کند دلبر کنم شکران تجلی را تسلی چون دهد ازخود نخواهم آن تسلی را
2 بسوزد در تجلی و نسازد با تسلی دل ببخشدگر تسلی جان دهم آن جان تجلی را
1 ای که چون عمر میروی بشتاب خستگانرا به غمزهٔ دریاب
2 گروفا میکنی بوعده قتل کارم از دست میرود بشتاب