- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نازنین شوریده میشد ناگهی بود هم سرما و هم گل در رهی
2 آن یکی گفتش که گل بگرفت راه خویش را بر خیز کفشی ژنده خواه
3 گفت چون پا را کنم کفشی طلب خاصه اندر زیر میگیرند شب
4 تا که در شخص تو میماند دلت هرگز آن دولت نیاید حاصلت
5 چون بجای دل رسی بی دل مدام گردد این دولت ترا حاصل مدام