1 ای طبع سازوار ، چه کردم تو را ، چه بود با من همی نسازی و دایم همی ژکی
2 وایدون فرو کشی به خوشی این می حرام گویی که شیر مام ز مادر همی مکی
1 فروز باسلیق مرا ترسا بگشود بامداد به نِشکَرده
1 از عمر نمانده ست بر من مگر آمُرغ در کیسه نمانده ست بر من مگر آخال
2 تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال
1 قامت چون سرو روانش نگر آخته ، آن موی میانش نگر
2 زلف و رخش دیدی و اکنون بیا آن لب شیرین و زبانش نگر