- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به نرسی چنین گفت یک روز شاه کز ایدر برو با نگین و کلاه
2 خراسان ترا دادم آباد کن دل زیردستان به ما شاد کن
3 نگر تا نباشی به جز دادگر میاویز چنگ اندرین رهگذر
4 پدر کرد بیداد و پیچد ازان چو مردی برهنه ز باد خزان
5 بفرمود تا خلعتش ساختند گرانمایه گنجی بپرداختند
6 بدو گفت یزدان پناه تو باد سر تخت خورشید گاه تو باد
7 به رفتن دو هفته درنگ آمدش تنآسان خراسان به چنگ آمدش
8 چو نرسی بشد هفتهای برگذشت دل شاه ز اندیشه پردخته گشت
9 بفرمود تا موبد موبدان برفت و بیاورد چندی ردان
10 بدو گفت شد کار قیصر دراز رسولش همی دیر یابد جواز
11 چه مردست و اندر خرد تا کجاست که دارد روان از خرد پشت راست
12 بدو گفت موبد انوشه بدی جهاندار و با فره ایزدی
13 یکی مرد پیرست با رای و شرم سخن گفتنش چرب و آواز نرم
14 کسی کش فلاطون به دست اوستاد خردمند و بادانش و بانژاد
15 یکی برمنش بود کامد ز روم کنون خیره گشت اندرین مرز و بوم
16 بپژمرد چون لاله در ماه دی تنش خشک و رخساره همرنگ نی
17 همه کهترانش به کردار میش که روز شکارش سگ آید به پیش
18 به کندی و تندی بما ننگرید وزین مرز کس را به کس نشمرید
19 به موبد چنین گفت بهرام گور که یزدان دهد فر و دیهیم و زور
20 مرا گر جهاندار پیروز کرد شب تیره بر بخت من روز کرد
21 یکی قیصر روم و قیصر نژاد فریدون ورا تاج بر سر نهاد
22 بزرگست وز سلم دارد نژاد ز شاهان فزونتر به رسم و به داد
23 کنون مردمی کرد و فرزانگی چو خاقان نیامد به دیوانگی
24 ورا پیش خوانیم هنگام بار سخن تا چه گوید که آید به کار
25 وزان پس به خوبی فرستمش باز ز مردم نیم در جهان بینیاز
26 یکی رزم جوید سپاه آورد دگر بزم و زرین کلاه آورد
27 مرا ارج ایشان بباید شناخت بزرگ آنک با نامداران بساخت
28 برو آفرین کرد موبد به مهر که شادان بدی تا بگردد سپهر