1 دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم
2 دل بر دل او نهادم از شوق وصال هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن
2 بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن
1 نی سیم و نه زر نه مال خواهیم از لطف تو پر و بال خواهیم
2 نی حاکمی و نه حکم خواهیم بر حکم تو احتمال خواهیم
1 رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان کز یار دروغیها از صدق به و احسان
2 حال است محال او مزد است وبال او عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به