1 عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن تا چهها در می دمد این عشق در سرنای تن
2 هست این سر ناپدید و هست سرنایی نهان از می لبهاش باری مست شد سرنای من
3 گاه سرنا می نوازد گاه سرنا می گزد آه از این سرنایی شیرین نوای نی شکن
4 شمع و شاهد روی او و نقل و باده لعل او ای ز لعلش مست گشته هم حسن هم بوالحسن
5 بوحسن گو بوالحسن را کو ز بویش مست شد وان حسن از بو گذشت و قند دارد در دهن
6 آسمان چون خرقه رقصان است و صوفی ناپدید ای مسلمانان که دیدهست خرقه رقصان بیبدن
7 خرقه رقصان از تن است و جسم رقصان است ز جان گردن جان را ببسته عشق جانان در رسن
8 ای دل مخمور گویی بادهات گیرا نبود باده گیرای او وانگه کسی با خویشتن