-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نهد مرهم به زخم شانه جعد زلف غمخوارش برد زنگ از دل آیینه آب و رنگ رخسارش
2 از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد که دائم از خدا خواهد شفای چشم بیمارش
3 اگر بلبل هزاران نغمه های دلگشا آرد نخواهد گل شکفتن تا نبیند طرف دستارش
4 بسی می نالم و یاری ز بخت خود نمی بینم چو بیماری که در خوابگران باشد پرستارش
5 نه از باد صبا دارد سر زلفش پریشانی زحرص دلبری با هم نمی سازند هر تارش
6 مژه خنجر گذارست و نگه مرهم خروش ایدل ببین چشمش باین هستی چه هشیارست در کارش
7 مهیای خرابی آنچنان ویرانه ای دارم که سایه می گریزد همچو برق از زیر دیوارش
8 بهارست و بحسرت می کنم دل از گلستانی که نتوان رشته جانرا برید از سوزن خارش
9 کلیم از ضعف منت از مسیحا برنمیدارد به کنج بیکسی بهتر که بگذاریم بیمارش