1 ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست جام می لعل نوش کرده بنشست
2 از دیدن و از گرفتن زلف چو شست رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست
1 عاقلی بر اسپ میآمد سوار در دهان خفتهای میرفت مار
2 آن سوار آن را بدید و میشتافت تا رماند مار را فرصت نیافت
1 مقریی میخواند از روی کتاب ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
2 آب را در غورها پنهان کنم چشمهها را خشک و خشکستان کنم
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند