1 نادر بهوای افسر هند ز آمویه فشانده گرد تا سند
2 در کوه سپند کوفته فش گرشاسب سپندسان بر آتش
3 نغنود بخواب چشم مستش ناسود درون حق پرستش
4 در راه وفا و حق پرستی پرداخت بکارها دو دستی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو بخت خفت و قضا چیره تیره شد اختر زبون و زرد شود آب فضل و برگ هنر
2 همی گذارد دانا برون ز حکمت پای همی فرازد عاقل جدا ز فکرت سر
1 گویند فریدون چو شدش کار جهان راست آهنگ طرب کرد و بکف ساغر می خواست
2 با ناز بکاخ آمد و بر تخت فراشد با کبر در ایوان شد و بر مسند بنشاست
1 ای شده در ره پی پذیره دارا چند کند دل بدوری تو مدارا
2 این منم از نار فرقت تو سراپای سوخته همچون وکیل صدر بخارا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به