کارم چو زلف یار پریشان و از سعدی شیرازی غزل 75

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست

1 کارم چو زلف یار پریشان و درهمست پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست

2 غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که در این دور خرمست

3 تنها دل منست گرفتار در غمان یا خود در این زمانه دل شادمان کمست

4 زین سان که می‌دهد دل من داد هر غمی انصاف ملک عالم عشقش مسلمست

5 دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت آیا چه جاست این که همه روزه با نمست

6 خواهی چو روز روشن دانی تو حال من از تیره شب بپرس که او نیز محرمست

7 ای کاشکی میان منستی و دلبرم پیوندی این چنین که میان من و غمست

عکس نوشته
کامنت
comment