- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کار من در عاشقی جز با غم یاری نماند گو برو عقل از سرم با او مرا کاری نماند
2 رفت مژگانم بسیل اشک از اطراف چشم در ره خیل خیال گلرخان خاری نماند
3 عاشقان را تیغ بی صبری ز دام غم رهاند جز دل زار گرفتارم گرفتاری نماند
4 خواهدم افکند ضعف از پا چنین کز سیل اشک در فضای دهر بهر تکیه دیواری نماند
5 هر که بود از صحبت دلگیر من دامن کشید همدمم در بزم غم جز ناله زاری نماند
6 با که بنمایم متاع خویش در بازار دهر جوهر اسرار معنی را خریداری نماند
7 شد فضولی نقد عمرم صرف در ایام غم بهر اظهار غم ایام غمخواری نماند