1 کارم چنان نبسته که روز وصال یار باور کنم که دیده برو باز کرده ام
2 شاید خبر شود ز گرفتاری منش عالم تمام محرم این راز کرده ام
3 خواب آورد فسانه و من خواب برده ام هرکه فسانه ز غمش آغاز کرده ام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است
1 ای آن که تو را میل به گلزار بود دانی که چرا گل همه رخسار بود
2 یعنی که مرا مبو که معشوقان را از عاشق خویش روی در کار بود
1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی
2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به