1 کارم چنان نبسته که روز وصال یار باور کنم که دیده برو باز کرده ام
2 شاید خبر شود ز گرفتاری منش عالم تمام محرم این راز کرده ام
3 خواب آورد فسانه و من خواب برده ام هرکه فسانه ز غمش آغاز کرده ام
1 به چاک سینه شناسند عشقبازان را وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد
1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای
1 به افسون بخت من چین از جبین باز نگشاید بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
2 چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید