1 کارم چنان نبسته که روز وصال یار باور کنم که دیده برو باز کرده ام
2 شاید خبر شود ز گرفتاری منش عالم تمام محرم این راز کرده ام
3 خواب آورد فسانه و من خواب برده ام هرکه فسانه ز غمش آغاز کرده ام
1 نظام دین و دینا قره العین رسول الله که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
2 به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی
1 تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
2 گویند دلش نرم توان کرد به گریه کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
1 تا کی کنی آزار من زار شکسته آزردگی ای هست در آزار شکسته
2 بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی زودی گذرند از بر دیوار شکسته