همی‌زنم نفس سرد بر امید از سعدی شیرازی غزل 581

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی

1 همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی

2 به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند به دست جور و جفا گوشمال داده بسی

3 دلم ببرد و به جان زینهار می‌ندهد کسی به شهر شما این کند به جای کسی

4 به هر چه در نگرم نقش روی او بینم که دیده در همه عالم بدین صفت هوسی

5 به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه‌ای به دام هجر چه باز سفید چه مگسی

6 عجب مدار ز من روی زرد و ناله زار که کوه کاه شود گر برد جفای خسی

7 بر آستان وصالت نهاده سر سعدی بر آستین خیالت نبوده دسترسی

عکس نوشته
کامنت
comment