1 درهٔ من شده ست از نعمت چون زنخدان خصم پر غَدره
1 هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست
2 بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست
1 از بهر که بایدت بدین سان شبگیر وز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب ؟
1 دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا دانم که مرده بر دل میراثخوار ، خوار
2 فرزند من یتیم و سر افکنده گرد کوی جامه وَسَخ گرفته و در خاک ، خاکسار