شب دل ناشکر من آرام با خنجر از قدسی مشهدی غزل 84

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت

1 شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت

2 تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت

3 بر سر نظّاره روی تو بر من ناز کرد ور نه بر من چشم روشن منتی دیگر نداشت

4 تا بر زلف تو امروز آمدم مردم که دوش خواب دیدم ناتوانی را که دل در بر نداشت

5 گرچه محروم از جوابم هیچ‌گه در کوی تو پر نزد مرغی که از من نامه‌ای بر پر نداشت

6 بدگمانم با وجود آنکه دیدم آفتاب بر سر کوی تو جیب چاک و چشم تر نداشت

7 ناله‌ام می‌کرد اثر اما برای دیگران تیر آهم دوش کج می‌رفت گویا پر نداشت

8 حیرتی دارم که شب با لعل جان‌بخشت غنود نقش دیبا با تو از بالین چرا سر بر نداشت

9 مست غیرت بود قدسی دوش و ظرف شکوه پر واکشید از لب حدیثی را که دل باور نداشت

عکس نوشته
کامنت
comment