دل ناشاد من شاید که از عبدالقادر گیلانی غزل 18

عبدالقادر گیلانی

آثار عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی

دل ناشاد من شاید که روزی شادمان گردد

1 دل ناشاد من شاید که روزی شادمان گردد ولی مشکل که آن نامهر هرگز مهربان گردد

2 مرا گر شادی ای در دل رسد ناگه بدان ماند که درشهری غریبی آیدوبی خانمان گردد

3 چنین که امروز زان بدخو بلا انگیز میبینم عجب نبود که روزی فتنه آخر زمان گردد

4 گر این بار دل من آسمان خواهد که بردارد نجنبد هیچگه از جای خود چون من ناتوان گردد

5 برآن بودم که دل را مرهم بهبود خواهد شد چه دانستم که جانم را بلای ناگهان گردد

6 اگر جامی جدا از لعل می گون تو می نوشم همانجا خون شود در چشم خونریزم روان گردد

7 غم محیی بخور زان پیش کز سودای زلف تو برآرد سر به شیدائی و رسوای جهان گردد

عکس نوشته
کامنت
comment