- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترکیست یار من که نداند کس از گلش او تند خو و بنده نه مرد تحملش
2 پسته دهان که در سخن و خنده می شود زآن پسته پرشکر طبق روی چون گلش
3 پایان زلف جعد پریشان سرش ندید چندانکه دور کرد دل اندر تسلسلش
4 بی او ز زندگانی چون سیر گشته ام زآن جان خطاب می کنم اندر ترسلش
5 او شاه بیت نظم جهانست زینهار جز مهر و مه ردیف مکن در تغزلش
6 هر صورتی که نقش کند در ضمیر من اندیشه بر خطا بود اندر تخیلش
7 چندین هزار ترک تتاری نغوله را گیسو بریده بینی ازآشوب کاکلش
8 او زیور عروس جمال خودست و نیست بهر مزید حسن بزیور تجملش
9 آهوی جان بنده چراگاه خویش یافت بر برگ گل چو مشک بیفشاند سنبلش
10 دیوانه یی شود که نیاید بهوش باز هر عاقلی که دید بمستی شمایلش
11 جان برد و عشوه داد وهمه ساله این بود با او تقرب من و با من تفضلش
12 آنکس که اسب در پی این شهسوار راند رختش بآب رفت و خرافتاد بر پلش
13 با گلستان چهره او فارغست سیف از بوستان و حسن گل و بانگ بلبلش