- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دزدم ز بس حدیث ترا از زبان خویش دارم چو غنچه، مهر ابد بر دهان خویش
2 ز آمیزش صبا نبود غنچه را گریز بلبل به شکوه چند گشاید زبان خویش؟
3 در گلشن آرمیده روم چون نسیم صبح تا عندلیب رم نکند ز آشیان خویش
4 با آنکه آب دیدهام از آسمان گذشت بختم نشست دیده ز خواب گران خویش
5 هرجا که رفتهام، پی خود رُفتهام چو باد دزدیدهام ز دیده مردم نشان خویش
6 در منع خون دیده فشردم به دیده دست انداختم به دست خود آتش به دهان خویش
7 نه برگ عیش ماند مرا، نه دماغ غم آسوده شد دلم ز بهار و خزان خویش