اشکم از یاد لبت آب گهر از اسیر شهرستانی غزل 439

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد

1 اشکم از یاد لبت آب گهر می گردد آهم از شوق رخت باغ نظر می گردد

2 بسکه برگشتگی بخت منش برده ز راه قاصد از کوی تو نا آمده برمی گردد

3 خضر و شرمندگی خویش که در راه طلب عذر کاهل قدمی برگ سفر می گردد

4 سینه صافی به دلم زنگ کدورت نگذاشت زهر در ساغر اخلاص شکر می گردد

5 خاک هم از گل زخم تو نصیبی دارد تربت ما چمن لخت جگر می گردد

6 شهرت ما نظر از پاکدلی یافته است عیب ما آینه پرداز هنر می گردد

7 رخ افروخته بین آفت نظاره مپرس قطره در چشمه آیینه شرر می گردد

8 پاک بینی نه چراغی است که بی نور شود دیده گر خاک شود آینه ور می گردد

9 به تمنای تو از آتش هم سوخته اند دل اگر خاک شود دیده تر می گردد

10 بی نیازی دم افروخته ای دارد اسیر که چراغ شب و خورشید سحر می گردد

عکس نوشته
کامنت
comment